، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

نی نی خوشگل مامانی

دلم گرفته

سلام مامانی من پسر گلم من خیلی امروز بیقرارت شدم دلم از همه جا گرفته کلی باهات حرف زدم گریه کردم . مامانی من ارزو میکنم این روزا بگذره تو زودتر بیای من خیلی تنهام بهت احتیاج دارم .ارزو میکنم بیای  وقتی بیای قول میدم نذارم اب تو دلت تکون بخوره ،قول من قوله خیالت راحت من مثل سعید نیستم نیمه راه تنهات بذارم .  مامان دنیا خیلی بده ادما بدن به هم دروغ میگن خیانت میکنن ، سر هم کلاه میذارن تو که اومدی خودت میفهمی ومن دوست دارم که تو هیچ وقت مثل ادمای بد نباشی . من ارزو میکنم تو همدم من باشی من خیلی به وجودت احتیاج دارم توروخدا زود باش زود بزرگ شو من خسته شدم از تنهایی . مامان میخوام بدم واسمون اتاق خوشگل درست کنن تادوتایی...
5 خرداد 1391

تو بیست ویک هفته اومدیم دیدنت

سلام پسرم خوبی ، عزیزم ما اومدیم با بابا سعید دیدنت تو بیدار بودی خیلی بامزه بود واسه منو بابا که کلی ذوق کردیم ،  اقای دکتر  نشونت داد گفت نینیتون پسره ما که میدونستیم ولی بازم خوشحال شدیم خیلی ورجه وورجه میکردی دکتر پاهاتو نشونمون داد گفت پاهات به درد فوتبال میخوره وای میخواستم بیام تو پاهاتو بخورم پسرم چقدر ناز بود ، اون پاهای کوچولو کلی منو بابا رو خوشال کرد ،بعدش دکتر دستاتو نشون داد همون موقع تو هم انگشت شصتت رو تکون دادی منم به همه گفتم پسرم واستون لایک زد دکتر هم کلی خندید .ما از همون جا رفتیم تجریش واست یه جفت کفش خریدم بعدش من اش عمو حسین خوردم اومدیم . منو بابا تا صبح کفشای تورو بغل کردیم خوابیدیم . ...
18 ارديبهشت 1391

ما هم رفتیم تو هفت بیست هورا اااااااااااا

سلام کوچولوی من  خوبی اون تو تو دل من خوش میگذره ؟ مثل اینکه خیلی منو دوست داری اخه هنوز کتکم نزدی من خیلی کلافه ام نمیدونم چیکار کنم کدوم دکتر برم کدوم بیمارستان بابا باما باشه یا نه تو طبیعی بیای یا نه اصلا میتونم ...... همه این سوالا من سردرگم کرده ....  توکمکم کن تا بتونم راحت تصمیم بگیرم دیگه خسته شدم . ...
8 ارديبهشت 1391

ماشین سواری

بعداز چند وقت باهم سوار ماشین شدیم دوتاییییییییی عزیزم واست تو ماشین اهنگ میذارم خداکنه که توام خوشت بیاد اخه مامان رانندگی رو خیلی دوست داره خداکنه که زود بزرگ شی تو منو ببریییییی بگردونی میدونی اخه من خیلی تنهام تنهای تنها . ما دوتا میتونیم دوستای خوبی واسه هم باشیمممممممممممممم  ...
2 ارديبهشت 1391

مامای مهربون

سلام نازنین من ،اخه چقدر مامانو اذیت میکنی هی مامان تحوع داره راستی الان رفتی تو هفته نوزده خیلی دوست دارم زود بگذره ببینمت . روز پنج شنبه رفتیم پیش یه مامای مهربون تو اتاق باباروهم راه داد،اونم واسه اولین بار صدای قلبتو شنید قیافش خیلی دیدنی بود اون لحضه لوپش گل انداخت ضربان قلبت 143تا تو دقیقه بود بابا گفت من که این همه ورزش میکنم قلبم اینجوری نمیزنه اونوقت ماماهه خندید خیلی خوشال شدمممممممم که داری بزرگ میشی  ...
2 ارديبهشت 1391

هفته 18

امروز رفتی توهفته 18 خیلی خوشحالم که داری زود زود بزرگ میشی اخه مامان عجله داره . صبح زود بیدار شدی مامانو فرستادی دستشوییییی شیطون اینقرد منو اذیت نکن ،من گناه دارم . قرار بود برم سونو گرافی ولی میترسم واست ضرر داشته باشه هی  تند تند برم   ولی دل تو دلم نیست میخوام ببینمت دلم واست تنگ میشه  می خوام بدونم چه شکلی شدی شبیه کی هستی ........ از من عجول تر بابا سعید که هر روز یه اسم واست میزاره مثلا تو   دیروز شهداد بودی  امروز سپندی فردا نمیدونمممممم ...
23 فروردين 1391

عزیزم وبلاگت مبارک

سلام پسر نازم منو ببخش که یکم دیر شد اخه تو یکم عجله کردی حتی نگذاشتی من امتحانامو بدم  ولی باشه بازم خوش اومدی من خیلی تنها بودم، تو تنهاییی هامو پر کردی میگن پسر همیشه پشت مامانش میشه چقدر خوبه که منو تو باهم هستیم حس خوبی دارم از این به بعد همه اتفاقایی که برامون میافته واست می نویسم که بعدها خودت بخونی  . ...
22 فروردين 1391