، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

نی نی خوشگل مامانی

دوتا مروارید قشنگ

پسرم یه مدت بود که همش نق نق میکردی با دهنت صدا در میاوردی   تففففففف بوووووممم بوووو ششوووووو از این صدا ها خلاصه  یه روز رفتیم زنجان خونه خاله الهام اونجا شب یهو زدی زیر گریه خاله الهام کلی نازت کرد بهت اب داد کلی قربون صدقت رفت تا خوابیدی برگشتنی هم توی راه کلا بغلم بودی به نظرم می اومد که ناراحتی از یه چیزی .... چند روز بعد تو بیست و دوم بهمن درست تو پنج ماه و یازده روزگی دوتا دندون در اوردی واییییی مامانم چهقدر مامانت شکه شد واسه اولین بار خودم دندوناتو دیدم چقدر نازن این مرواریدای قشنگ وای چه حس قشنگیه ادم مادر بودن رو هرروز به یه شکل جدید تجربه میکنه چقدر این دندونارو دوست دارم  مامانننننننیییییی نازم  ...
12 اسفند 1391

پیشرفت ها

مهراد عزیزم تو الا دیگه پتو تو میاری بادستات بالاسرت و با پستونکت بازی میکنی .موقع خواب کمی نق ننق میزنی ولی وقتی گشنه میشی حرفی نداری  لباسای سایز سه تا شیش هم دیگه برات داره کوچیک میشه ومن باید دنبال سایز شیش تا نه واست باشم از الان نگران واکسن چهار ماهگیتم اخهه همه میگن تب ودرد داره فدات بشم کاش این واکسنا نبود.  مامان جون توالان اومبه اومبه میگی ماما ماما وبا رو تلفظ میکنی 
6 دی 1391

مادر نگرانننننننننننن

این روزا بیشتر از همیشه نگران ایندتم الان که دارم این مطالب رو مینویسم تمام تنم میلرزه کاش اینده اینقدر مجهول نبود .بابا سعیدت شغل درست و حسابی نداره همه قصه من اینه که یه در امدی داشته باشم تا تو بتونی در اینده با خیال راحت درس بخونی پسرم ازت می خوام تا برام دعا کنی یه کار خوب پیدا کنم بوسسسسسسسس مامان جون 
6 دی 1391

مهمان ها و مهراد

عزیزیم  ما شب یلدا مهمون داشتیم البته الان یه ده روزی هست که مادر بزرگ وپدربزرگت به همراه عموها اومدن خونه ما برای اینکه خونشون هنوز حاظر نیست ولی تو شب یلدا خاله روحی خاله بابات و مامان بابای من اومدن خونه ما و تو با همه گفتی و خندیدی پسر ماهم مامان حمیده وبابا علی واست کلی وسایل اوردن شب یلدات مبارککککک پسرم واسه یلدا واست کلاه هندونه درست کردم وتو سرت کردی وعکس انداختیم 
6 دی 1391

افرین پسرم

افرین به این پسر باهوش عزیزم الان که دارم برات مینویسم تو داری اولین چرخیدن های عمرتو تجربه میکنی من وبابا خیلی ذوق زده شدیم نازم امروز با اینکه خیلی خسته ام ولی کاری که تو کردی خستگی منو از تنم در اورد.از این به بعد باید خیلی موا     ظب باشم که یه وقت خدا نکرده دستت زیزت نمونه اخه تو وقتی چرخیدی به شکم دستت موند زیرت ودادزدی ما تازه فهمیدیم تو چرخ زدییییی       ...
26 آذر 1391

فدای اشکای چشمات بشم

مامانیه من امروز همش دلدرد داشتی من کلی واست ناراحت بودم مامانی وبابا علی اومدن پیشت تو باهاشون بازی کردی بعدش خوابیدی قربون صدای مردونت بشم من  ...
24 آذر 1391

اولین تجمع نینیهای شهریور نود ویک

سلام پسر مامانی عزیزم دیروز رفتیم پیش کلی نینی همسن خودت خیلی خوش گذشت هم به من هم به تو که کلی ذوق داشتی همه جارو بادقت نگاه کردی با کلی دختر و پسر جدید اشنا شدیم تو خیلی ماه بودی اروم وبی سروصدا منم واست قراره چون پسر خوبی بودی جایزه بخرم .راستی واستون یکی یدونه گوشی یادگاری خریدیم .                        
21 آذر 1391

پسر بازی گوش

مامان جان خیلی خیلی به بازی کردن علاقه داری هر کی روکه میبینی میخندی لبخندات دل همه رو میبره تازگی ها هم دوست داری دستات همش  تو دهنت باشه 
19 آذر 1391

بدون عنوان

مامان جونم همه روزای زندگی کردن باتو برای من سراسر خاطره است تو پسر ناز منی مهراد قشنگ منی  شب و روز من  با تو یکی شده  با خنده هات خستگی منو ازتنم برون میکنی الاههی من فدای  خندههات بشم پسرررررررررممممممممم توچقدر نازی چقدر شیرینی دوستت دارم عسلممممممممممم   ...
19 آذر 1391