، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

نی نی خوشگل مامانی

بابا ومامان

پسرم شما دیگه الان مامان و بابا گفتنتت خیلی شیرین شده وقتی میگی مامان من دلم واسه اون مامان گفتنت اب میشه شیرین من اخه تو چقدر مامانی هستی  شب تا صبح تو بغل مامان میخوابی  مامان باگرمای بدن تو خوابش میبره خیلی بهت عادت کردم دیگه شب تو بغلم نباشی خوابم نمیبره پسرمممممم تومییایی روی دست مامان میخوابی  ...
28 تير 1392

استخر

پسرممممم شما از اول بهار ترم یک استخر رو رفتی با دوست جونیا یاسی  مهرسا و رونیا تو یک کلاس بودی فکرشو بکن مامان تو استخر خانومااااااا جای که عمرا وقتی بزرگ بشی راهت بدن روزای اول اصلا از اب خوشت نمی اومد ولی یواش یواش خوشت اومد وایییییییییی معلومه مامان استخر اومدن با  کلی دختر خوشگل وتپل مپل خوش میگذره عشقمممممممم  ...
28 تير 1392

مسافرت شمال با یاسی و مهرسا

عزیزم شما اواخر خرداد با دوست جونیات یاسی و مهرسا به شمال ویلای خاله مرمرینا رفتی اونجا خیلی بهمون خوش گذشت شما اینقدر بد خواب بودی که خدا میدونه اصلا دلت نمیخواست بخوابی دلت میخواست با دوستات بازی کنی .
28 تير 1392

چاردست و پای من

پسرم همین طوری داشتی به سینه خیز رفتن ادامه میدادی و من هم دیگه نا امید بودم که شما بتونی یه روز چاردست و پا راه بری  ولی یه روز دیدم داری تلاش میکنی تا روی دستات بلند بشی مامان جونممممم یه روز فقط تلاش کردی و فرداش تلاشات جواب داد شما رو ز اول تیر داشتی چاردست و پاراه میرفتی و من در تعجب بودم بازززززززززززز اخه حالا دیگه علاقه داشتی برسی به یه کشو و در کشو رو باز کنی  ...
28 تير 1392

کماندوی مامان

تقریبا روزای ارومی رو سپری میکردیم من و تو تا اینکه یه روزتقریبااوایل خرداد ماه بود ، دیدم داری خودتو با تلاش خیلی زیاد میکشی سمت اشپزخونه واییییییییییی پسرم کماندو شده بود اینقدر خوش حال شدم وقتی دیدن سرتو انداختی از پشت کابینتا داری مامان رو نگاه میکنی و میخندیییییییی  خیلی تلاش میکردی تا بتونی خودتو بکشی جلو خیلی سخت تلاش میکردی تا بری زیر مبلا و من باید همش از زیر میز و زیر مبلا پیدات میکردم   ...
28 تير 1392

هشتا دندون

عزیزممممم پسرم ماهم شما روز بیستم اردیبهشت  صاحب هشتا مروارید شدی اون هم به صورت خیلی انی من که نمیدونم کی در اومدن ولی بهم گفتن چون تو کیش زیاد گرم بود دندون قشنگای شما یهو زد بیرون مامان جان اونقدر منو گاز میگیری که دیگه ضد ضربه شدم  عزیزممممممم قربون دندونات بشم . همه تعجب میکردن که چطوری یهو دندونات از دوتا به هشتا تبدیل شده خوب جای تعجب هم داشت اخه تو یه ماه هشتا اااااااااااا پسر کوچولوی من چقدر عجلههههههههه داری تو؟؟؟؟؟؟؟  ...
28 تير 1392

عمل مجرای اشک

پسر گلم از وقتی به دنیا اومدی چشم سمت راستت مشکل داشت البته    مامان و بابا خیلی نگران بودن و بیشتر از ده تا دکتر رفتیم تا خوب بشی   همه میگفتن  تا یک سال خودش خوب میشه ولی مامان دلم طاقت دیدن    اشکای چشم دلبندمو نداشت . عزیز مامان امروز رفتیم پیش دکتر امید صالح پور قرار شد روز سه شنبه   مجرای اشک شما رو باز کنن تا راحت بتونی چشمای قشنگت رو باز کنی . عزیز مامان این روزا شاهد بزرگتر شدنت هستم کاش میشد تا بتونم این   روزا رو یه جوری ثبت کنم دلم نمی خواد این روزای قشنگ این جوری بگذره  دوست دارممم ...
13 اسفند 1391

واکسن شش ماهگی

پسرم امروز واکسن شش ماهگیت روزدن  مامان دوست داشت بمیره ولی دردکشیدن پسرشو نبینه عزیز مامان قربون اون صدات برم امروز واسه اولین بار درد دو با تمام وجودت احساس کردی چون از ته دلت یه جیغ بنفش زدی من تاحالا ایجوری جیغ زدن تو نشنیده بودم ... پسرم دردکشیدن رو حس کردی پس معلومه که داری مرد میشی عزیز ماماااااا راستی دوروزه بابا بابا میکنی و یهو قاطی میکنی میگی ماما باباتم کلی ذوق میکنه .... ...
12 اسفند 1391