، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

نی نی خوشگل مامانی

بدون عنوان

عزیزمممممممممم عششششششقم ماهم امروز اولین روزی هست که بعد تولدت تونستم بیام وواست بنویسم فدات بشم تو الان تو سه ماهو یک هفتگی هستی  خیلی نفسی خیلی دوست دارم مامانی من دوست دارمممممممممممممممممم
19 آذر 1391

عزیزم وسایل جدیدت مبارک

عزیزم ما جمعه رفتیم مادرلند واست پتو و شیشه شیرو یه چیزای دیگه خریدیم کلی ذوق داشتیم بابایی اورد یکی یکی بازشون کرد امتحان کردیم خیلی باحال بود کاش ذودتر بیای اینارو استفاده کنی وگرنه بابا همه رو استفاده میکنههههههههه
3 مرداد 1391

پسرم بزرگ میشه من نگرانم

مامان جان تو داری بزرگ میشی هرچی بیشتر میریم جلو من نگرانتر میشم واسه اینده واینکه تو رو چطوری باید بزرگ کنم اخه من خیلی تجربه ندارم میترسم از همه چی مامانی من تو پسر ارومی هستی من اینو از اینهمه تکونای ارومت میفهمم واسه اینده هردوتامون دعا میکنم که خدا واسمون چیزای خوب خوب در نظر بگیره .......
3 مرداد 1391

قربون پسر چهل سانتیم برممممممممم

عزیزم من تو هفته بیست ونه دیدمت خیلی باحال بود فقط حیف که خیلی بند ناف افتاده بود روت من خیلی دوست داشتم بیشتر ببینمت گلم تو چهل سانت شده بودی و همه میگفتن چقدر قد بلنده من تو دلم میگفتم ماشالاه به قد و بالاش قربرنت برم این روزا که دارم هفته سی ودو رو تموم میکنم احساس میکنم که چقدر بزرگ شدی دیگه جات داره تنگ میشه مامانی من دلم نمیخواد تو اذیت شی ولی با ضربه هایی که میزنی بیشتر حست میکنم یه جورایی کیف میکنم که پسرم داره بزرگ میشه .......
3 مرداد 1391

صبوری

پسرم تو باید خیلی مقاوم بشی در مقابل این بابا که داری باید خیلی چیزا رو تحمل کنی اخه بابا شغل درست حسابی که نداره باید همیشه اینور اونور بگرده تا بابا بزرگ دلش بخواد بهش پول بده من بعد به دنیا اومدنت میرم سر کار نمیخوام پسرم محتاج کسی بشه تو هم باید با من همکاری کنی باید قول بدی بدون مامان بتونی اروم باشی تا مامان بیاد کسی رو اذیت نکنی اگه دوست نداشته باشی نمیبرمت مهد کودک ولی به خدا مامان ای کارو واسه اینده خودت میکنه 
11 تير 1391

باهم بریم مسافرت

نی نی من زودتر بیا باهم بریم مسافرت من دیگه از تنهای خسته شدم بابا هم دیگه مارو تحویل نمیگیره واسه خودش میره مسافرت میاد ما خیلی سختمون میشه 
11 تير 1391

سی هفته

سلام مامانیه من مارفتیم تو سی هفتگی سونو گرافی تو اونجا دیدمت ماشالاه چقدر بزرگ شدی الان دیگه یه کیلوو سیصد گرمی من تونستم یکم قیافتو ببینم واییی که تو چه قدر نازی میخواستم بخورمت ابروهات در اومده بود مشکیییییی چشاتن بسته بودی اصلا به مامان توجه نمیکردی که چفدر میمیره برات 
11 تير 1391

دوست دارم

میدونی مامانی من از همه کسایی که دارم توعزیزترینی هنوز نیومدی ولی من عاشقتم اینقدر دوست دارم که حد نداره  من اولا باباتو دوست داشتم فکر میکردم دیگه جز اون به کسی علاقه پیدا نمیکنم ولی الان می فهمم که تو از اونم واسم عزیزتری شاید تو اخرین کسی هستی که اینهمه دوسش دارم مامان خوش به حالت که یکی تواین دنیا هست بیشتر از جونش دوست داره ..........
5 خرداد 1391

قول مامان

مامان جان بهت قول میدم تو دنیا بهت خوش میگذرونم خودم تنهایی از پسش بر میاممممممممممم ...
5 خرداد 1391