، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

نی نی خوشگل مامانی

قربون پسر چهل سانتیم برممممممممم

عزیزم من تو هفته بیست ونه دیدمت خیلی باحال بود فقط حیف که خیلی بند ناف افتاده بود روت من خیلی دوست داشتم بیشتر ببینمت گلم تو چهل سانت شده بودی و همه میگفتن چقدر قد بلنده من تو دلم میگفتم ماشالاه به قد و بالاش قربرنت برم این روزا که دارم هفته سی ودو رو تموم میکنم احساس میکنم که چقدر بزرگ شدی دیگه جات داره تنگ میشه مامانی من دلم نمیخواد تو اذیت شی ولی با ضربه هایی که میزنی بیشتر حست میکنم یه جورایی کیف میکنم که پسرم داره بزرگ میشه .......
3 مرداد 1391

صبوری

پسرم تو باید خیلی مقاوم بشی در مقابل این بابا که داری باید خیلی چیزا رو تحمل کنی اخه بابا شغل درست حسابی که نداره باید همیشه اینور اونور بگرده تا بابا بزرگ دلش بخواد بهش پول بده من بعد به دنیا اومدنت میرم سر کار نمیخوام پسرم محتاج کسی بشه تو هم باید با من همکاری کنی باید قول بدی بدون مامان بتونی اروم باشی تا مامان بیاد کسی رو اذیت نکنی اگه دوست نداشته باشی نمیبرمت مهد کودک ولی به خدا مامان ای کارو واسه اینده خودت میکنه 
11 تير 1391

باهم بریم مسافرت

نی نی من زودتر بیا باهم بریم مسافرت من دیگه از تنهای خسته شدم بابا هم دیگه مارو تحویل نمیگیره واسه خودش میره مسافرت میاد ما خیلی سختمون میشه 
11 تير 1391

سی هفته

سلام مامانیه من مارفتیم تو سی هفتگی سونو گرافی تو اونجا دیدمت ماشالاه چقدر بزرگ شدی الان دیگه یه کیلوو سیصد گرمی من تونستم یکم قیافتو ببینم واییی که تو چه قدر نازی میخواستم بخورمت ابروهات در اومده بود مشکیییییی چشاتن بسته بودی اصلا به مامان توجه نمیکردی که چفدر میمیره برات 
11 تير 1391

دوست دارم

میدونی مامانی من از همه کسایی که دارم توعزیزترینی هنوز نیومدی ولی من عاشقتم اینقدر دوست دارم که حد نداره  من اولا باباتو دوست داشتم فکر میکردم دیگه جز اون به کسی علاقه پیدا نمیکنم ولی الان می فهمم که تو از اونم واسم عزیزتری شاید تو اخرین کسی هستی که اینهمه دوسش دارم مامان خوش به حالت که یکی تواین دنیا هست بیشتر از جونش دوست داره ..........
5 خرداد 1391

قول مامان

مامان جان بهت قول میدم تو دنیا بهت خوش میگذرونم خودم تنهایی از پسش بر میاممممممممممم ...
5 خرداد 1391

دلم گرفته

سلام مامانی من پسر گلم من خیلی امروز بیقرارت شدم دلم از همه جا گرفته کلی باهات حرف زدم گریه کردم . مامانی من ارزو میکنم این روزا بگذره تو زودتر بیای من خیلی تنهام بهت احتیاج دارم .ارزو میکنم بیای  وقتی بیای قول میدم نذارم اب تو دلت تکون بخوره ،قول من قوله خیالت راحت من مثل سعید نیستم نیمه راه تنهات بذارم .  مامان دنیا خیلی بده ادما بدن به هم دروغ میگن خیانت میکنن ، سر هم کلاه میذارن تو که اومدی خودت میفهمی ومن دوست دارم که تو هیچ وقت مثل ادمای بد نباشی . من ارزو میکنم تو همدم من باشی من خیلی به وجودت احتیاج دارم توروخدا زود باش زود بزرگ شو من خسته شدم از تنهایی . مامان میخوام بدم واسمون اتاق خوشگل درست کنن تادوتایی...
5 خرداد 1391

تو بیست ویک هفته اومدیم دیدنت

سلام پسرم خوبی ، عزیزم ما اومدیم با بابا سعید دیدنت تو بیدار بودی خیلی بامزه بود واسه منو بابا که کلی ذوق کردیم ،  اقای دکتر  نشونت داد گفت نینیتون پسره ما که میدونستیم ولی بازم خوشحال شدیم خیلی ورجه وورجه میکردی دکتر پاهاتو نشونمون داد گفت پاهات به درد فوتبال میخوره وای میخواستم بیام تو پاهاتو بخورم پسرم چقدر ناز بود ، اون پاهای کوچولو کلی منو بابا رو خوشال کرد ،بعدش دکتر دستاتو نشون داد همون موقع تو هم انگشت شصتت رو تکون دادی منم به همه گفتم پسرم واستون لایک زد دکتر هم کلی خندید .ما از همون جا رفتیم تجریش واست یه جفت کفش خریدم بعدش من اش عمو حسین خوردم اومدیم . منو بابا تا صبح کفشای تورو بغل کردیم خوابیدیم . ...
18 ارديبهشت 1391

ما هم رفتیم تو هفت بیست هورا اااااااااااا

سلام کوچولوی من  خوبی اون تو تو دل من خوش میگذره ؟ مثل اینکه خیلی منو دوست داری اخه هنوز کتکم نزدی من خیلی کلافه ام نمیدونم چیکار کنم کدوم دکتر برم کدوم بیمارستان بابا باما باشه یا نه تو طبیعی بیای یا نه اصلا میتونم ...... همه این سوالا من سردرگم کرده ....  توکمکم کن تا بتونم راحت تصمیم بگیرم دیگه خسته شدم . ...
8 ارديبهشت 1391