، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

نی نی خوشگل مامانی

مادر نگرانننننننننننن

این روزا بیشتر از همیشه نگران ایندتم الان که دارم این مطالب رو مینویسم تمام تنم میلرزه کاش اینده اینقدر مجهول نبود .بابا سعیدت شغل درست و حسابی نداره همه قصه من اینه که یه در امدی داشته باشم تا تو بتونی در اینده با خیال راحت درس بخونی پسرم ازت می خوام تا برام دعا کنی یه کار خوب پیدا کنم بوسسسسسسسس مامان جون 
6 دی 1391

مهمان ها و مهراد

عزیزیم  ما شب یلدا مهمون داشتیم البته الان یه ده روزی هست که مادر بزرگ وپدربزرگت به همراه عموها اومدن خونه ما برای اینکه خونشون هنوز حاظر نیست ولی تو شب یلدا خاله روحی خاله بابات و مامان بابای من اومدن خونه ما و تو با همه گفتی و خندیدی پسر ماهم مامان حمیده وبابا علی واست کلی وسایل اوردن شب یلدات مبارککککک پسرم واسه یلدا واست کلاه هندونه درست کردم وتو سرت کردی وعکس انداختیم 
6 دی 1391

افرین پسرم

افرین به این پسر باهوش عزیزم الان که دارم برات مینویسم تو داری اولین چرخیدن های عمرتو تجربه میکنی من وبابا خیلی ذوق زده شدیم نازم امروز با اینکه خیلی خسته ام ولی کاری که تو کردی خستگی منو از تنم در اورد.از این به بعد باید خیلی موا     ظب باشم که یه وقت خدا نکرده دستت زیزت نمونه اخه تو وقتی چرخیدی به شکم دستت موند زیرت ودادزدی ما تازه فهمیدیم تو چرخ زدییییی       ...
26 آذر 1391

فدای اشکای چشمات بشم

مامانیه من امروز همش دلدرد داشتی من کلی واست ناراحت بودم مامانی وبابا علی اومدن پیشت تو باهاشون بازی کردی بعدش خوابیدی قربون صدای مردونت بشم من  ...
24 آذر 1391

اولین تجمع نینیهای شهریور نود ویک

سلام پسر مامانی عزیزم دیروز رفتیم پیش کلی نینی همسن خودت خیلی خوش گذشت هم به من هم به تو که کلی ذوق داشتی همه جارو بادقت نگاه کردی با کلی دختر و پسر جدید اشنا شدیم تو خیلی ماه بودی اروم وبی سروصدا منم واست قراره چون پسر خوبی بودی جایزه بخرم .راستی واستون یکی یدونه گوشی یادگاری خریدیم .                        
21 آذر 1391

پسر بازی گوش

مامان جان خیلی خیلی به بازی کردن علاقه داری هر کی روکه میبینی میخندی لبخندات دل همه رو میبره تازگی ها هم دوست داری دستات همش  تو دهنت باشه 
19 آذر 1391

بدون عنوان

مامان جونم همه روزای زندگی کردن باتو برای من سراسر خاطره است تو پسر ناز منی مهراد قشنگ منی  شب و روز من  با تو یکی شده  با خنده هات خستگی منو ازتنم برون میکنی الاههی من فدای  خندههات بشم پسرررررررررممممممممم توچقدر نازی چقدر شیرینی دوستت دارم عسلممممممممممم   ...
19 آذر 1391

بدون عنوان

عزیزمممممممممم عششششششقم ماهم امروز اولین روزی هست که بعد تولدت تونستم بیام وواست بنویسم فدات بشم تو الان تو سه ماهو یک هفتگی هستی  خیلی نفسی خیلی دوست دارم مامانی من دوست دارمممممممممممممممممم
19 آذر 1391

عزیزم وسایل جدیدت مبارک

عزیزم ما جمعه رفتیم مادرلند واست پتو و شیشه شیرو یه چیزای دیگه خریدیم کلی ذوق داشتیم بابایی اورد یکی یکی بازشون کرد امتحان کردیم خیلی باحال بود کاش ذودتر بیای اینارو استفاده کنی وگرنه بابا همه رو استفاده میکنههههههههه
3 مرداد 1391

پسرم بزرگ میشه من نگرانم

مامان جان تو داری بزرگ میشی هرچی بیشتر میریم جلو من نگرانتر میشم واسه اینده واینکه تو رو چطوری باید بزرگ کنم اخه من خیلی تجربه ندارم میترسم از همه چی مامانی من تو پسر ارومی هستی من اینو از اینهمه تکونای ارومت میفهمم واسه اینده هردوتامون دعا میکنم که خدا واسمون چیزای خوب خوب در نظر بگیره .......
3 مرداد 1391