حمام خونه خاله مرمر
هفته پیش کلی اتفاقای جالب برامون افتاد که گفتم بنویسمشون تا یادم
نره ما رفتیم مهمونی خاله بهار اونجا شما با باران جون و بقیه بچه
ها بازی کردی البته ما با خاله مرمر ویاسی رفتیم خونه خاله بهار
خلاصه اینکه اونجا سه تا پسر بودید اخه کیان و امیر حسین هم بودن
، من خوشحال بودم که شما اونجا تنها نیستی عزیزممممم کلی پسر
خوبی بودی تو مهمونی و مامان رو اذیت نکردی و اونجا یه بشقاب از
خورشت الو اسفناج که خاله بهار پخت بود خوردی کلی هم بعدش
شکمت کار کرد که من حال کردم ...... اماااااا وقت برگشتنننننننننن
وای که چه بلایی سر من و خاله مرمرت اوردید تو و یاسیییییییی
مامان جا تو که فرمون رو میگرفتی و یاسی هم دنده میداد و با هم مارو رسوندید خونه ولی جون به لبببببب
ههههههه اخه مامان شما که پشت رو صندلی خودت نشسته بودی شیر
خشکتو تو سر و صورتت خالی کردی مثل یه ادم برفی شده بودی
بعدش هم گیر دادی به فرمون و خلاصه من مجبور شدم ببرمت خونه خاله مرمر حموم .
تو حوم با یاسی چقدر بهت خوشگذشت مامان جون یاسی و تو تو یه لگن جاشدید من و خاله مرمر کلی ذوقکردیم واسه شما ها قربونتون برم من واست بعدا حتما عکس میگذارممممممم.