، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

نی نی خوشگل مامانی

هشتا دندون

عزیزممممم پسرم ماهم شما روز بیستم اردیبهشت  صاحب هشتا مروارید شدی اون هم به صورت خیلی انی من که نمیدونم کی در اومدن ولی بهم گفتن چون تو کیش زیاد گرم بود دندون قشنگای شما یهو زد بیرون مامان جان اونقدر منو گاز میگیری که دیگه ضد ضربه شدم  عزیزممممممم قربون دندونات بشم . همه تعجب میکردن که چطوری یهو دندونات از دوتا به هشتا تبدیل شده خوب جای تعجب هم داشت اخه تو یه ماه هشتا اااااااااااا پسر کوچولوی من چقدر عجلههههههههه داری تو؟؟؟؟؟؟؟  ...
28 تير 1392

عمل مجرای اشک

پسر گلم از وقتی به دنیا اومدی چشم سمت راستت مشکل داشت البته    مامان و بابا خیلی نگران بودن و بیشتر از ده تا دکتر رفتیم تا خوب بشی   همه میگفتن  تا یک سال خودش خوب میشه ولی مامان دلم طاقت دیدن    اشکای چشم دلبندمو نداشت . عزیز مامان امروز رفتیم پیش دکتر امید صالح پور قرار شد روز سه شنبه   مجرای اشک شما رو باز کنن تا راحت بتونی چشمای قشنگت رو باز کنی . عزیز مامان این روزا شاهد بزرگتر شدنت هستم کاش میشد تا بتونم این   روزا رو یه جوری ثبت کنم دلم نمی خواد این روزای قشنگ این جوری بگذره  دوست دارممم ...
13 اسفند 1391

واکسن شش ماهگی

پسرم امروز واکسن شش ماهگیت روزدن  مامان دوست داشت بمیره ولی دردکشیدن پسرشو نبینه عزیز مامان قربون اون صدات برم امروز واسه اولین بار درد دو با تمام وجودت احساس کردی چون از ته دلت یه جیغ بنفش زدی من تاحالا ایجوری جیغ زدن تو نشنیده بودم ... پسرم دردکشیدن رو حس کردی پس معلومه که داری مرد میشی عزیز ماماااااا راستی دوروزه بابا بابا میکنی و یهو قاطی میکنی میگی ماما باباتم کلی ذوق میکنه .... ...
12 اسفند 1391

دوتا مروارید قشنگ

پسرم یه مدت بود که همش نق نق میکردی با دهنت صدا در میاوردی   تففففففف بوووووممم بوووو ششوووووو از این صدا ها خلاصه  یه روز رفتیم زنجان خونه خاله الهام اونجا شب یهو زدی زیر گریه خاله الهام کلی نازت کرد بهت اب داد کلی قربون صدقت رفت تا خوابیدی برگشتنی هم توی راه کلا بغلم بودی به نظرم می اومد که ناراحتی از یه چیزی .... چند روز بعد تو بیست و دوم بهمن درست تو پنج ماه و یازده روزگی دوتا دندون در اوردی واییییی مامانم چهقدر مامانت شکه شد واسه اولین بار خودم دندوناتو دیدم چقدر نازن این مرواریدای قشنگ وای چه حس قشنگیه ادم مادر بودن رو هرروز به یه شکل جدید تجربه میکنه چقدر این دندونارو دوست دارم  مامانننننننیییییی نازم  ...
12 اسفند 1391

پیشرفت ها

مهراد عزیزم تو الا دیگه پتو تو میاری بادستات بالاسرت و با پستونکت بازی میکنی .موقع خواب کمی نق ننق میزنی ولی وقتی گشنه میشی حرفی نداری  لباسای سایز سه تا شیش هم دیگه برات داره کوچیک میشه ومن باید دنبال سایز شیش تا نه واست باشم از الان نگران واکسن چهار ماهگیتم اخهه همه میگن تب ودرد داره فدات بشم کاش این واکسنا نبود.  مامان جون توالان اومبه اومبه میگی ماما ماما وبا رو تلفظ میکنی 
6 دی 1391

مادر نگرانننننننننننن

این روزا بیشتر از همیشه نگران ایندتم الان که دارم این مطالب رو مینویسم تمام تنم میلرزه کاش اینده اینقدر مجهول نبود .بابا سعیدت شغل درست و حسابی نداره همه قصه من اینه که یه در امدی داشته باشم تا تو بتونی در اینده با خیال راحت درس بخونی پسرم ازت می خوام تا برام دعا کنی یه کار خوب پیدا کنم بوسسسسسسسس مامان جون 
6 دی 1391